چند داستان کوتاه و خواندنی
آرزوی بزرگ
زاهد و درویش
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه
دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت
ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:
�دوست
عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات
مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.� درویش با
خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:
� من
دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی
کنی.�
دهقان و ارباب
هنوز از خواب بیدار نشدند ؟
پسربچه صبح از پله ها اومد پائین و ازمادربزرگش پرسید : " بابا ماما
هنوز از خواب بیدار نشدند ؟ "
- نه عزیز دلبندم. بیا صبحونه ات رو آماده کردم ،
زود باش بخورش تا مدرسه ات دیر نشده
پسرک یک خنده شیطنت آمیزی زد و بدون اینکه
چیزی بگه سریع رفت آشپزخونه و صبحونه اش رو تموم کرد و پس از مسواک زدن دندونهاش ،
کیفش رو برداشت و پرید دم در تا سوار سرویس بشه
ظهر شد . زنگ در به صدا در اومد
. مادر بزرگ در رو باز کرد . پسره بود که از مدرسه برمیگشت . یه سلامی داد و بازم
پرسید : " بالاخره مامان و بابا بیدار شدند ؟ "
مادربزرگ گفت : " نه عزیزم ،
حتما خیلی خسته بودند . فکر کنم الانه پا میشن میان . حالا بیا تو ناهارت رو بخور
تا از دهن نیفتاده "
پسرک بازم اون لبخند شیطنت آمیز رو زد و داخل شد . ناهارش
رو خورد و رفت تو اطاقش تا مشقهاشو بنویسه و کمی هم استراحت کنه
بعد از ظهر بود
که پسره اومد پیش مادربزرگش و ازش پرسید : " بابا مامان هنوزهم نیومدند ؟
"
مادربزرگ که داشت یواش یواش نگران میشد گفت : " نه ؟ "
پسرک اینبار دیگه
نتونست جلو خودش رو بگیره و زد زیر خنده
مادربزرگ عصبانی شد و سرش قریاد کشید :
" تو چت شده ؟ چرا هر بار که اینو میپرسی ، میخندی ؟ "
بچه جواب داد : " شب دیر
خیلی وقت بو دو منم داشت خوابم میبرد که یهو دیدم بابا اومده تو اطاقم و دنبال یه
چیزی گشت "
- خوب دنبال چی میگشت ؟
پسره ادامه داد : " بابا گفتش کف پاش ترک
برداشته واسه همین دنبال کرم نرم کننده و مرطوب کننده میگرده ! "
- بعدش چی شد
؟
پسرک در حالیکه که چشمهاش برق عجیبی میزد گفت : " هیچی مامان بزرگ، چون اطاق
تاریک بود ، به جای کرم ، اشتباهی تیوب چسب فوری رو بهش دادم ! "
مورچه و سلیمان نبی
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد
که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او
نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای
سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او
وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد
به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد. ناگاه دید آن قورباغه
سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه آز دهان او
بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت. سلیمان(ع) آن مورچه را
طلبید و سرگذشت او را پرسید. مورچه گفت : � ای پیامبر خدا در قعر
این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. سلیمان به مورچه گفت
: �وقتی که دانه گندم را
برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟� مورچه گفت آری او می
گوید : ای خدایی که رزق و روزی
مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با
ایمانت فراموش نکن
خداوند آن را
در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می
کنم.
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده
و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به
درگاه آن سوراخ می گذارد
من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم
و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
و به دهان همان قورباغه که در
انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
می آورد
و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم.�
آب بكش و وضو بساز
دزدى به
خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت ، اما چیزى نیافت كه قابل دزدى باشد . خواست كه
نومید بازگردد كه ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت :اى جوان !سطل را بردار و از چاه
، آب بكش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزى از راه رسید، به تو بدهم ؛
مباد كه تو از این خانه با دستان خالى بیرون روى !دزد جوان ، آبى از چاه بیرون در
آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد . كسى در خانه احمد را زد . داخل آمد و 150
دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه ، به جناب شیخ است . احمد رو به دزد كرد و گفت
: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یك شبى است كه در آن نماز خواندى . حال دزد،
دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیك تر شد و گفت : تاكنون به راه
خطا مى رفتم . یك شب را براى خدا گذراندم و نماز خواندم ، خداوند مرا این چنین
اكرام كرد و بى نیاز ساخت . مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم . كیسه
زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت .
یک تست روانشناسی + فقط در ایران!!
همه چیز درباره اختلالات قاعدگی
۲۱ نمونه ژست برای شروع عکاسی دونفری
هیچ می دانید آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟!
چهل کار که دخترها نمیتونن انجام بدن
10 انسان پرورش یافته توسط حیوانات!
1583483 بازدید
347 بازدید امروز
613 بازدید دیروز
4360 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian